سفارش تبلیغ
صبا ویژن
شهادت مظلومانه اول مظلومه عالم بی بی فاطمه زهرا تسلیت باد

دکتر شریعتی:

خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.

دیدم که فاطمه نیست.

خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.

باز دیدم که فاطمه نیست.

نه، این‌ها همه هست و این همه فاطمه نیست.

«فاطمه، فاطمه است»


.شهادت حضرت فاطمه را بر عموم شیعیان تسلیت می گویم



برچسب‌ها:
یا مهدی ادرکنی

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد!

     

که نکات ارزشمندی را در برداشت !

 

ترجمه ی فارسی جوک به شکل زیر است :

 

مردی دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر بچه ای حمله کرده است

 

مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود .

 

سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید

 

و میگوید :<تو یک قهرمانی>

 

فردا در روزنامه ها می نویسند :

 

یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد

 

اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم

 

پس روزنامه های صبح می نویسند:

 

امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .

 

ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم

 

از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی

 

<من ایرانی هستم >

 

فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند :

 

یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت!

 

 

سئوال :

آیا مستند ظهور یا همان ظهور نزدیک است صحت و واقعیت داره یانه



برچسب‌ها:
الهی العفو

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در خانه خدا (مسجد) بخواند. لباس پوشید
و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، مرد زمین خورد و لباسهایش کثیف شد. او بلند شد، خودش را پاک
کرد و به خانه برگشت.
مرد لباسهایش را عوض کرد و دوباره راهی خانه خدا شد. در راه به مسجد و در همان
نقطه مجدداً زمین خورد!

او دوباره بلند شد، خودش را پاک کرد و به خانه برگشت. یک بار دیگر لباسهایش را
عوض کرد و راهی خانه خدا شد.
در راه به مسجد، با مردی که چراغ در دست داشت برخورد کرد و نامش را پرسید.
مرد پاسخ داد: (( من دیدم شما در راه به مسجد دو بار به زمین افتادید.))، از این رو
چراغ آوردم تا بتوانم راهتان را روشن کنم.


مرد اول از او بطور فراوان تشکر می کند و هر دو راهشان را به طرف مسجد ادامه می دهند.
همین که به مسجد رسیدند، مرد اول از مرد چراغ بدست در خواست می کند تا به مسجد
وارد شود و با او نماز بخواند.

مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کند.

مرد اول درخواستش را دوبار دیگر تکرار می کند و مجدداً همان جواب را می شنود.
مرد اول سوال می کند
که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و نماز بخواند.

مرد دوم پاسخ داد: ((من شیطان هستم.)) مرد اول با شنیدن این جواب جا خورد. شیطان
در ادامه توضیح می دهد:
((من شما را در راه به مسجد دیدم و این من بودم که باعث زمین خوردن شما شدم.)) وقتی
شما به خانه رفتید، خودتان را تمیز کردید و به راهمان به مسجد برگشتید، خدا همه
گناهان شما را بخشید. من برای بار دوم باعث زمین خوردن شما شدم و حتی آن هم
شما را تشویق به ماندن در خانه نکرد، بلکه بیشتر به راه مسجد برگشتید.

به خاطر آن، خدا همه گناهان افراد خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر یک بار
دیگر باعث زمین خوردن شما بشوم، آنگاه خدا گناهان افراد دهکده تان را خواهد بخشید.
بنا براین، من سالم رسیدن شما را به خانه خدا (مسجد) مطمئن ساختم.

نتیجه اخلاقی داستان:

کار خیری را که قصد دارید انجام دهید به تعویق نیاندازید. زیرا هرگز نمی دانید چقدر
اجر و پاداش ممکن است ازمواجه باسختی های در حین تلاش به انجام کار خیر
دریافت کنید.



برچسب‌ها:
........